وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

چهارشنبه سوری

تو این پست میخواییم یکم برگردیم به عقب و بریم روز سه شنبه اخر سال 92 یا همون چهارشنبه سوری خودمون طبق معمول همیشه دیدیم آقایون همسرا درگیر کارهای خودشون هستن و بیرون رفتن تنهایی هم خطرناکه بخاطر همین تصمیم گرفتیم این روز رو تو خونه و با دوستان سپری کنیم بخاطر همین رفتیم خونه زهرا جون من و شیما و هدیس با هم و تداعی خانم هم یکی دو ساعتی بعد از ما اومد زهرا جون زحمت کشیده بود و برای نهار پیتزا درست کرده بود خیلی خوش گذشت تا حدودای ساعت 8 شب اونجا بودیم گفتیم و خندیدیم و بچه هام طبق معمول شیطنت کردن از همین جا دوباره از زهرا و دختر گلش تشکر میکنیم و امید داریم که این جمعها بازم تکرار بشه ... وانیا خانم و دوستاش در کنار همدیگه ...
5 فروردين 1393

این روزها

اینروزها خیلی خوبه و خوش میگذره تقریبا هفته ای دو سه بار دوستامون رو می بینیم این وسط به بچه هام خیلی خوش میگذره رهام ؛مشکات و وانیا تقریبا به هم عادت کردن جوری که صبحها اولین کلمه ای که از دهان وانیا شنیده میشه اسم مشکات و رهامه خوشحالم که اینام دوست دارن همدیگرو زود زود ببینن امیدوارم دوستیشون همینجوری ادامه پیدا کنه هر وقتم که از میدون هلال احمر رد میشیم وانیا میگه خونه مشکات از این دور همی ها اگه یادمون باشه حتما عکس میگیریم امیدوارم بعدا خودشون اینارو ببینن و به دوستی هاشون افتخار کنن ... یروز خونه ما خونه شیما جون و اینم یه قابلیت جدید از مشکات خانم یروز دیگه و خونه حدیث جون اینم یر...
24 اسفند 1392

مهمونی خونه شقایق جون

چهارشنبه 7 اسفند ماه جلسه سوم صندوق تو خونه شقایق جون قرار بود برگزار بشه ما حدودای ساعت 12 اماده شدیم و رفتیم خونه حدیث جون تا نهار بخوریم و از اونجا با هم بریم جاتون خالی برامون ماهی درست کرده بود شیما و رهامم اونجا بودن یساعت بعد یاسمن جون هم بهمون ملحق شد نهار خوردیم و بعدش اماده شدیم تا بریم خونه شقایق جونم خیلی خوش گذشت دستش درد نکنه کلی زحمت کشیده بود طبق معمول عکسهامونم تو ادامه مطلبه ... وانیا خانم و دوستاش تو مهمونی ...
17 اسفند 1392

باقالی پارتی

چند وقتی بود که خاله صفورا هوس باقالی کرده بود و خاله حدیث هم قول داده که براش درست کنه این موضوع باعث شد که دوباره با چند تا از خاله ها دور هم جمع شیم البته عصرونه رو هم خاله تداعی تدارک دیده بود بخاطر همین چهارشنبه 30 بهمن ماه حدودای ساعت 3.5 حاضر شدیم و با وانیا رفتیم خونه خاله حدیث و تا ساعت 10 اونجا بودیم خیلی خوش گذشت جای بقیه دوستان که نیومده بودن خالی بود از همینجا دوباره از خاله تداعی و خاله حدیث بخاطر دعوتشون تشکر می کنیم بقیه ماجرا به روایت تصویر... اول از همه عکس باقالی ها که بخاطرش این مهمونی برپا شده بود اینم عصرونه خوشمزه ای که تداعی جون زحمتشو کشیده بود و اون دسر خوشگل شکلاتی هم کار زهرا جونه   وانیا خانم ...
3 اسفند 1392

تولد آرتین و رهام عزیز

این ماه هم دو تا تولد داشتیم اولی 26 بهمن ماه که تولد آرتین عزیزم بود و دومی هم همزمان با دومین جلسه صندوق بود که تولد رهام سولماز جون بود طبق معمول همیشه خیلی خوش گذشت و با دوستان دیداری تازه کردیم ایشالاه این جمعهامون همیشه پایدار بمونه عکسهامونم طبق معمول تو ادامه مطلبه ...  وانیا و دوستاش در جشن تولد آرتین اینم میز شام خوشمزه ای که میترا جونم چیده بود وانیا و مابقی نی نی ها - تولد رهام سولماز جون اینم قسمت خوشمزه تولد   ...
25 بهمن 1392

تولد مه سما

روز چهارشنبه 18 دی ماه خاله زهرا برا دخترش مه سما جون تولد گرفته بود و مارو هم دعوت کرده بود شب قبل از تولد رفتیم بیرون یه آویز لباس دیدم که بر عکس بقیه بصورت عمودی بود و کلی خوشحال شدم از اینکه تو بالکن جای کمتری اشغال میشه بخاطر همین خریدمش و اوردمش خونه اما بر عکس بقیه باید سر هم میشد چون بابا اونشب کلاس داشت و دیر میومد شروع کردم به سر هم کردنش که آخرای کار یکی از میله هاش در رفت و خورد رو انگشت کوچیکه پام چنان ضعفی منو گرفت که نگو ولی چشمتون روز بعد نبینه یک لحظه دیدم تمام صندل پام پر خون شد هی به وانیا میگم مامانی برو درو باز کن به الهام ( دختر همسایه روبرومون ) بگو بیاد اونم چسبیده به من و گریه میکنه خلاصه به مکافاتی تا در ورودی خودمو...
26 دی 1392

مهمونی خونه آزاده و شیما جون

و اما اولین روز از بیست و ششمین ماه زندگی وانیا با مهمونی شروع شد اونم مهمونی خارج از شهر تهران رفتیم خونه آزاده جون رفتنی مزاحم یاسمن جون بودیم و برگشتنی به سهیلا جون زحمت دادیم دست جفتشون درد نکنه خیلی روز خوبی بود و خوش گذشت مخصوصا که یه مهمون ویژه هم داشتیم و اونم کسی نبود جز نیر عزیزم ولی بازم باید گله کنیم که بدون آرین اومده بود صبح ساعت 8 بیدار شدیم و حاضر شدیم ساعت 9 از خونه زدیم بیرون و بعد از ظهر هم حدودای 7 رسیدیم خونه سه شنبه هم خاله مریم مامان هانا دعوت کرده بود که موفق نشدیم بریم ولی از همین جا میگیم مریمی دوست داریم چهارشنبه هم رفتیم خونه خاله شیما برای اولین جلسه صندوق خیلی خوش گذشت ساعت 3.30 یه آژانس گرفتیم رفتیم دنبال هدیس ...
4 دی 1392

مهمونی یاسمن جون

روز پنج شنبه 7 آذر ماه خاله یاسمن زحمت کشیده بودن و یه مهمونی ترتیب داده بودن و مارو هم دعوت کرده بودن طبق معمول ما با هدیس و مشکات جون رفتیم اقا بهروز زحمت کشیدن اومدن دنبالمون مثل همیشه اولین نفر بودیم بعد دوستان دیگه تشریف آوردن کلی با هم گفتیم خندیدیم شماهام با هم بازی کردین خیلی خوش گذشت در اخر هم همه دوستان رفتن من و وانیا تا ساعت 9.30 مزاحم یاسمن جون بودیم خیلی خوش گذشت یاسمن جون بازم ممنون از دعوتت عزیزم عکسهارم میزاریم ادامه مطلب ... اینم وانیا خانم و دوستاش در حال شیطنت اینم جمع مامانا البته جای هدیس و مشکات تو این عکس خالیه اینم قسمت خوشمزه مهمونی که یاسمن جون خیلی زحم...
10 آذر 1392

یک روز با مشکات و وانیا

روز سه شنبه 14 آبان ماه هدیس جون کاری براش پیش اومده بود و مشکات آورد خونه ما تا با وانیا بازی کنه فکر کنم اونروز یکی از معدود روزایی بود که وانیا اصلا غر نزد با هم بازی کردن تلویزیون تماشا کردن صبحانه و نهار خوردن و ... اینم بگما مشکات خیلی دختر خانم و حرف گوش کنی بود چند تا عکس دارم ازشون میزارم ادامه مطلب البته روز قبلشم با هم پارک بودیم عکسهای پارک رو هم گذاشتم  خانم خانما دارن تلویزیون تماشا می کنن ساعت 7.5 صبحه و دارن خوراکی میخورن اینم بازیها و شیطنتاشون اینم ابراز محبت عشقولانه مشکات وانیا رو می بوسه وانیام داره براش بوس میفرسته اینجام مشکات داره به وانیا آب میده بخوره ا...
21 آبان 1392