وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

رد پای بهار

قرارمان همین بهار زیر شکوفه های شعر …! آنجا که واژه ها برای تو گل می کنند ! آنجا که حرف های زمین افتاده ام دوباره سبز می شوند وَ دست های عاشقمان گره در کارِ سبزه ها می اندازند ؛ قرارمان زیرِ چشم های تو ! آنجا که شعر نم نم شروع می شود ... ...
15 فروردين 1397

مناسبتهای مهد کودک

همونطور که قبلا گفتم وانیا رو از سه و نیم سالگی به مهد شادان بردم و خیلی هم راضیم سهیلا جون مدیر مهد کودک و همچنین ثمره جون سوپروایزر بخش زبان از دوستانم هستن وانیا کلی مهد کودک رو دوس داره و گاهی اوقات که بیشتر از دو روز تعطیله بهانه گیری میکنه اینجا عکسهای مناسبتهای مهد کودک را میزارم تا یادگاری بمونه   تابستان 94  یلدا 94 جشن پایان سال 94 در مهد کودک بهار 95 تابستان 95 پاییز 95 یلدا 95 ...
23 مهر 1395

مجله فصل نو

یروز که تازه از خواب بیدار شده بودم و داشتم پی ام های گوشیم رو چک میکردم متوجه تبریکاتی از طرف دوستان شدم دیدم که نوشتن مبارک باشه عکس وانیا خانم رفته رو جلد مجله منم که از همه جا بیخبر وقتی قضیه رو پیگیری کردم دیدم یکی از عکسهای سه سالگی وانیا خانم که تو آتلیه پاپا انداختیم روی جلد مجله فصل نو چاپ کردن و به این ترتیب برای دومین بار عکس وانیا خانم رفت تو مجله ... ...
6 بهمن 1393

این روزهای محله ما

به روزهای آخر سال میلادی که نزدیک میشیم محله مام حال و هوای خاصی پیدا میکنه همه جا بوی زندگی میاد اصلا انگار نه انگار که زمستونه عاشق اینروزای محلمونم من و وانیام هر وقت فرصت پیدا می کنیم میریم و از این مناظر استفاده می کنیم از همین جا سال نو میلادی رو به همه هموطنان ارامنه تبریک میگیم امیدواریم سال خوبی رو شروع کنن ...   ...
3 دی 1393

3 تا 365 روز گذشت

دخترم ... دختر نازم ... عشقم به تو پایانی ندارد انگار همین دیروز بود که بهار بود و من فهمیدم به زودی مادر میشوم ... بهار گذشت تابستان نیز با آن روزهای بلندش گذشت و جایش را به پاییز داد ... پاییزی زیبا اما پر از اضطراب روزهایش چه طولانی می گذشت تا اینکه تو آمدی و من بهاران را در پاییز دیدم ... دختر پاییزی من سومین بهار زندگیت مبارک...   اینم وانیا خانم تو روز تولدش تو سالهای گذشته اینم وانیا خانم سه ساله من- یکشنبه 25 آبان 1393   دخترم ... ای همه ی هستی من من در صدایت آرامش در نگاهت زندگی در کلامت طراوت و در وجودت خودم را پیدا کردم روز تولدت تو همان اولین ثانیه ها انگار دوباره زنده شدم ...
25 آبان 1393

ماه من

دیشب در دل تاریکی ماه را جستجو می کردم ...نیافتمش ... از دور دستها سو سوی نوری مهتابی را دیدم ... چشمانم را ریز کردم ... بلکه ببینم مسیر روشنایی را ... مسیر آشنا بود ... پس شتابان به سویش شتافتم ... مسیر بسیار آشنا تر به نظر رسید ... دیگر چیزی نمانده بود ... یافتمش ... ماه من بود دخترم که نورش از درز اتاقش چشمانم را خیره ساخته بود       فقط یک روز دیگه به تولدت باقی مونده عزیزم     ...
24 آبان 1393

سهم من

            خدایم سرنوشتی که برایم بافتی                           همه چیزش اندازه س ..... ممنون                                             مخصوصا" قسمت مادر شدنم             ...
23 آبان 1393

از روزی که اومدی

دخترم از روزی که اومدی ...  از روزی که صدای گریه هات تو خلوت شبهام پیچید ... از وقتی که آغوش کوچولوتو با لبخند زیبات به روم باز میکنی... از وقتی میگی مامانی دوستت دارم ... از وقتی که پاکی دلتو باور کردم ... از وقتی عاشقانه نگام  میکنی ... و از وقتی صدای نجوا گونه ات  تمام خلوت زندگیمو پر کرده مادر بودنمو باور کردم میدونی فقط به خاطر تو   فقط سه روز دیگه به تولدت باقی مونده عزیزم ...
22 آبان 1393

به بهانه روز مادر

 مادر مهربانم، آهنگ صدایت، زیباترین ترانه زندگی‌ام، نفس هایت، تنها بهانه نفس كشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم شد  روزت مبارك من و وانیا این روز رو به همه مامانایی که به وبلاگمون سر میزنن تبریک میگیم روزتون مبارک آسمان را گفتم می توانی آیا بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت دیگر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم   خاک را پرسیدم می توانی آیا دل  مادر  گردی آسمانی شوی وخرمن اخترگردی گفت نی نی هرگز من برای این کار بوستان کم دارم ...
30 فروردين 1393