تولد مه سما
روز چهارشنبه 18 دی ماه خاله زهرا برا دخترش مه سما جون تولد گرفته بود و مارو هم دعوت کرده بود شب قبل از تولد رفتیم بیرون یه آویز لباس دیدم که بر عکس بقیه بصورت عمودی بود و کلی خوشحال شدم از اینکه تو بالکن جای کمتری اشغال میشه بخاطر همین خریدمش و اوردمش خونه اما بر عکس بقیه باید سر هم میشد چون بابا اونشب کلاس داشت و دیر میومد شروع کردم به سر هم کردنش که آخرای کار یکی از میله هاش در رفت و خورد رو انگشت کوچیکه پام چنان ضعفی منو گرفت که نگو ولی چشمتون روز بعد نبینه یک لحظه دیدم تمام صندل پام پر خون شد هی به وانیا میگم مامانی برو درو باز کن به الهام ( دختر همسایه روبرومون ) بگو بیاد اونم چسبیده به من و گریه میکنه خلاصه به مکافاتی تا در ورودی خودمو رسوندمو فقط داد زدم الهام و همونجا جلوی دردیگه نتونستم خودمو نگه دارم و نقش بر زمین شدم خلاصه الهام و الهه اومدن و کمک کردن بهم آب قند دادن و زخم رو پانسمان کردن آنچنان خونی میرفت که انگار خدایی نکرده انگشتم قطع شده خلاصه همون موقع بابام اومد و اونا رفتن خلاصه من موندم یه پای پانسمان شده که انگار حس نداشت شب تا صبح همش مواظب بودم که بجایی نخوره و خون نیاد تا صبح که کلا بی حس بود و صبح انگاری تازه دردش شروع شد اول نمیخواستم برم تولد چون دیدم هیچی پام نمیره حتی جوراب شلواری هم نمیتونستم بپوشم تا اینکه الهام اومد و وقتی دید میخوام برم مهمونی پانسمان رو عوض کرد و یکم جمع و جورتر کرد تا بتونم لااقل جوراب شلواری و صندل بپوشم بالاخره اماده شدیم و خاله یاسمن و هدیس جون اومدن دنبالمون رفتیم تولد اونجام خیلی خوش گذشت یاسمن جون یکم زودتر از ما برگشت خونه و من و هدیس تا ساعت 9 مزاحم زهرا جون بودیم و بابا اومد دنبالمون و ما رو آورد خونه از همینجا از یاسمن و زهرا جون بازم تشکر می کنم خیلی بهشون زحمت دادیم حالا بریم سراغ عکسها
اینم مه سما خانم گل که تولدش بود ایشالاه 120 ساله شی عزیزم
اینم وانیا خانم
اینم عکسیه که مشکات از وانیا انداخته
اینم باقی نی نی ها
اینم تولد بازیمون
اینم قسمت خوشمزه
بازم ممنون زهرا جون