وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

وانیا و محرم

روزها در پی هم آمدند و محرمی دیگر فرا رسید این سومین ماه محرمیه که وانیا خانم به جمع خونمون اضافه شده و اولین محرمی که با پای خودش نه با کالسکه میره بیرون امیدوارم به حق همین ماه عزیز خدا خودش نگهدار همه بچه ها از جمله وانیای ما باشه و اما این روزها کار ما اینه که هر روز که میریم بیرون بریم جلوی آتش نشانی محلمون و المانی رو که به خاطر ماه محرم درست کردن ببینیم اگه روزی چند بارم از اونجا رد شیم باید بایستیم که وانیا خانم اونو ببینه شب تاسوعا به قصد دیدن دسته های عزاداری بیرون اومدیم و سر از پارک در آوردیم روز تاسوعا به قصد پارک رفتیم بیرون ولی سر از خیابونهای شلوغ و پر از عزادار در آوردیم یه دو ساعتی گشت زدیم و برای وانیا یه نذری گرفتم و اومد...
24 آبان 1392

یه آخر هفته شاد

امروز جمعه 12 مهر ماه و ما همین الان از خونه برادرم اومدیم چون جشن تولد مهسا 16 مهر و وسط هفته است برای همین امروز براش جشن گرفته بودن خیلی خوش گذشت راستی دیشبم خونه یکی از دوستام دعوت بودیم اونجام خیلی خوب بود و وانیا کلی تو این دو روز رقصید عکسهاشو میزارم اینجا تا براش یادگاری بمونه در ضمن عکس آتلیه روز دخترم میزارم البته کیفیتش خوب نیست چون با موبایل ازشون تصویر گرفتم ... اینم عکسهای خونه دوستم حمیده جون اینم عکسهای تولد مهسا   اینم وانیا خانم با میوه مورد علاقش موز ... اینجام یه گلابی از ظرف میوه برداشته رفته تو اتاق خواب یواشکی میخوره ...
13 مهر 1392

پروسه از شیر گرفتن وانیا

هر وقت اسم از شیر گرفتن میومد تمام تن و بدنم می لرزید حالا که یواش یواش داشتیم به دو سالگی وانیا خانم نزدیک می شدیم یکی از دغدغه های اصلی من همین کار بود اونهایی که من و وانیارو از نزدیک میشناسن فکر  میکنم دلیلشو بدونن وانیا خانم از روزی که بدنیا اومده همیشه منو در کنار خودش دیده هیچ وقت نشده حتی برای یساعت هم تنهاش بزارم هر جا رفتم با خودم بردمش بخاطر همین وابستگی خیلی زیادی به من و همچنین می می داره ظهرا و شبا موقع خواب که دیگه هیچی اگه می می نباشه خوابش نمیبره بخاطر همین مونده بودم چجوری این پروسه رو شروع کنم که آسیب روحی به وانیا وارد نشه بالاخره دلمو به دریا زدمو و از روز شنبه نهم مرداد اولین مرحلشو شروع کردم اولین مرحله شامل گرفتن...
10 مهر 1392

هفته مادر و دختری

تو هفته ای که گذشت بابای وانیا فقط یروز تهران بود اونم رفت سرکار دو سه روز بخاطر دفاع پایان نامه رفته بود ساری دو روز آخر هفته رو هم رفته بود ساوه ما هم هر روز برای خودمون برنامه ای چیدیم یه روز رفتیم هفت حوض و آب بازی کردیم یه روز رفتیم بوستان تمدن امروزم که جمعه بود صبح رفتیم خرید بعدشم با وانیا رفتیم رستوران مادر نهار خوردیم و وانیا تو سالن بازیش یکم بازی کرد و اومدیم خونه عکسهای وانیا رو میزارم ادامه مطلب ببینید در ضمن عکس کادوی روز دخترشم میزارم که یادم رفته بودم تو پست قبلی بزارم رستوران بوف هفت حوض اول یه سیب زمینی بر میداریم بعد نصفش می کنیم و میخوریم خوب حالا بریم سراغ خوردن نوشیدنی  محوطه رستوران مادر ...
22 شهريور 1392

ماجراهای روز دختر

امروز شنبه 16 شهریور ماهه تولد خودمه و همچنین روز دخترم هست بخاطر همین تصمیم گرفته بودم که یه کیک بگیرم برم خونه برادرم و وانیا و مهسا با هم بازی کنن و آتلیه هم ببرمشون اما ...        صبح ساعت 7 با صدای قاشقی که به دیواره لیوان برخورد میکرد از خواب بیدار شدم همسرم رو دیدم که یه لیوان آّب قند گذاشته جلوش و هم میزنه ازش پرسیدم چی شده گفت نمیدونم سرم گیج میره و حالت تهوع دارم در حین صحبت ما وانیام بیدار شد و تونستم دوباره بخوابونمش همسری آب قند خورد و یکم دراز کشید نیم ساعت بعد بیدارش کردم گفتم بهتر شدی گفت نه همچنان دنیا به دور سرم میچرخه بازم وانیا بیدار شد گریه و ... بهش گفتم پاشو پیاده بریم همین درمونگاه نزدی...
20 شهريور 1392