وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

روزمرگیهای دی ماه

عصر اولین روز از دی ماه رو با گشتی تو مجتمع تجاری کوروش و دیدن نمایش جشن بزرگ شروع کردیم نمایش جالبی بود مخصوصا که از بچه ها در اجرای نمایش استفاده میکردن و این برای بچه ها خیلی لذت بخش بودهفتم دی ماه هم تولد برادرزادم میلاد بود که رفتیم و خیلی خوش گذشت برای روز جمعه هم جشن کریسمس دعوت داشتیم که اونم خوب بود و بچه ها کلی بازی کردن و بهشون خیلی خوش گذشت  هفته دوم دی باز هم دو روز تعطیلی آلودگی هوا داشتیم که یکروز رو دوستای وانیا مشکات و رهام اومدن و تا عصر پیشمون بودن و بچه ها کلی بازی کردن برای آخر هفته هم یروزش رو نمایش دادگاه حیوانات رو به اتفاق مشکات و مامانش رفتیم و روز بعدش هم خودمون رفتیم سرزمین عجایب و وانیا کلی بازی کرد یعنی این...
30 دی 1396

تولد نفس

از اونجایی که وانیا خانم دیگه مدرسه میره کلی همکلاسی داره که باهاشون دوست شده تولد یکی از همکلاسی های وانیا خانم به اسم نفس 18 آذر ماه بود که مامانش زحمت کشید و برای اشنایی بیشتر مامانا و بچه ها با هم همکلاسیهای نفس رو به تولدش دعوت کرد ما هم رفتیم هر چند همه همکلاسیهاشون نیومده بودن ولی بازم خوب بود دیدن روابط بچه ها با همکلاسیهاشون خیلی جالبه از اونجایی هم که نفس و وانیا پشت یه میز میشینن دوستیشون یکم خاصتره خلاصه مثل همیشه خوش گذشت ...   از راست: مشکات- دیانا کاشانی- وانیا- نفس- باران و آمیتیدا   ...
22 آذر 1396

سفر به کیش

آخرای فروردین ماه بود که تصمیم گرفتیم تا هوا خوبه و همه جام خلوته یه سفر برنامه ریزی کنیم و بریم که وانیا خانم هم با سفر رفتن آشنا بشه و بهش خوش بگذره تصمیم بر این شد که بریم کیش ولی از اونجایی که سر همسرم خیلی شلوغ بود نتونست ما رو همراهی کنه و مام با دوستمون حدیث و مشکات رفتیم اونجا کلی خوش گذشت و کلی واسه وانیا خانم تجربه های جدید داشت بر عکس انتظار من وانیا هیچ هیجانی برای سوار هواپیما شدن از خودش نشون نداد یکمی هم ناهماهنگ بودیم چون کیش شبگردی داره و وانیا خانم دیگه از ساعت 10 به بعد نمیتونست بیدار باشه ولی بهر حال خوش گذشت مخصوصا باغ پرندگان و پاراسل سواری عکسهارو ادامه مطلب ببینید ... شروع سفرمون و فرودگاه مهر آباد تهران &nb...
10 ارديبهشت 1396

سفر به مشهد

اوایل بهمن ماه بود که تصمیم گرفتیم بریم مشهد اولین مسافرت تنهایی من و وانیا خانم بدون حضور بابا ، اینبار با دوست جون جونی وانیا خانم مشکات و مامانش ، بابا برامون زحمت کشید هتل گرفت برای رفت بلیط قطار و برای برگشت هم بلیط هواپیما که هر دو برا وانیا تازگی داشت خیلی خوش گذشت از هتل که اصلا نگم که قابل توصیف نبود و همچنین از گشت و گذارامون انقد خوب بود که وانیا هر چند روز یکبار یادش میفته میگه کی دوباره میریم مشهد ، کلی عکس گرفتم ولی گلچینشو میزارم ادامه مطلب ... ایستگاه راه آهن تهران                       &nbs...
20 بهمن 1395

تولدای مهر ماهی

تو ماه مهر دو تا تولد دعوت شدیم یکی تولد رهام سولماز جون بود و اون یکی هم تولد دختردایی وانیا خانم بود هر دو خوب بود و کلی به وانیا خانم خوش گذشت البته بعد از تولد رهام همگی با هم به جشن روز کودک که پنگول و دوستاش اجرا میکردن رفتیم روز 27 مهر ماه هم تولد مشکات دوست صمیمی وانیا خانم بود که بعد از اتمام ساعت کاری من رفتیم خونشون و بهش تبریک گفتیم ... تولد رهام چهارشنبه 16 مهر ماه پنج شنبه 17 مهر ماه تولد مهسا دوشنبه 27 مهر ماه وانیا خانم خوشحال از اینکه برا دوستش گل خریده از همه مهمتر که یادم رفت بنویسم تولد بابای مشکات و وانیا بود که رفتیم خونه مشکاتینا و یه جشن کوچیک گرفتیم و طبق معمول دخترا شمع و فشفشه با...
30 مهر 1394

مهمونی روز جهانی کودک

 چند روز قبل از روز جهانی کودک تصمیم گرفتیم دوستامونو دعوت کنیم و یه مهمونی کوچیک راه بندازیم خیلی خوش گذشت دیگه بچه هامون یکم بزرگتر شدن و بیشتر تو مهمونیا بهمون خوش میگذره جای محبوبه و پرنیا خالی بود که نتونستن بیان ... با وانیا خانم رفتیم کیک و شمع بخریم وانیا و دوستاش و کیک باب اسفنجی ... اینم میز ناهارمون مرسی از همه دوستامون که لطف کردن و تشریف آوردن   ...
14 مهر 1394

گذر روزهای اردیبهشتی و خردادی

روزهای اردیبهشت و خرداد از بهترین روزای سال محسوب میشه هوا خوب و روزها هم بلنده ما هم سعی کردیم که حداکثر استفاده رو از این روزهای خوب بکنیم وانیا بطور رسمی از روز اول اردیبهشت مهد کودک میره خیلی خوب باهاش کنار اومده و دوس داره فقط یکم صبحها بد از من جدا میشه ولی وقتی من میام دیگه مشکلی نداره من کلا سه روز باهاش رفتم مهد و از روز دومش هم رفت کلاس و ازم جدا شد سعی کردم تمامی مهمونیها و جاهای تفریحی که رفتیم رو عکساشو بزارم ادامه مطلب ببینید ... 31 فروردین ماه و روز آشنایی با مهد کودک یه شب محمد و خانوادش اومدن خونمون عید دیدنی ا یه شبم مشکات و مامان باباش اومدن عیددیدنی ولی وانیا خانم خواب بود مهمونی دوره خونه شیما ...
31 خرداد 1394

یه مهمونی کوچولو

طی یک اقدام ضربتی تصمیم گرفتیم یه مهمونی کوچولو به مناسبت سه سال و سه ماه و سه روزگی وانیا بگیریم و چند تا از دوستاشو دعوت کنیم تا چند ساعتی رو با هم خوش بگذرونیم روز دوشنبه به دوستامون خبر دادیم و رفتیم بیرون خریدمونو کردیم و با حدیث هم صحبت کردم که کیک درست کنه دوستامون روز سه شنبه از ظهر اومدن چای خوردیم و گپ زدیم بعدشم نهار خوردیم و بچه ها بازی کردن و رقصیدن و بعدشم کیک آوردیم کلی با شمع و فشفشه ذوق کردن فقط جای علی و مامانش خیلی خالی بود که نتونستن بیان به من و وانیا که خیلی خوش گذشت امیدوارم به دوستامونم به اندازه ما خوش گذشته باشه ... وانیا و دوستاش در حال بازی اینم میز خوراکی مخصوص بچه ها دخترای کتابخون ...
28 بهمن 1393

جشن مدرسه بهرنگ و نمایش

یه بعد از ظهر با دخترم تصمیم گرفتیم بریم بیرون رفتیم حراج دخترک پسرک بعدشم رفتیم پارک کورش وانیا کلی بازی کرد و اومدیم یه پنج شنبه هم که تو خونه بودیم هوام سرد بود حوصله دوتاییمون سر رفته بود با هم رفتیم مجتمع دنیای نور البته دیگه شهر بازیش رو نرفتیم روز آخر سال میلادی هم که میشد 10 دی ماه یه جشن تو مجتمع بولینگ عبده گرفته شده بود که مجریش مدرسه بهرنگ بود با مشکات و رهام و ماماناشون رفتیم اونجام خوب بود مخصوصا قسمت نمایشش که وانیا خیلی خوشش اومده بود و بعدم دیگه دنیای بازی که خیلی بهش خوش گذشت روز یکشنبه 21 دی هم با مشکات و مامانش رفتیم دیدن نمایش پهلوان کجل که خیلی خوش گذشت ... پارک شریعتی یه پنج شنبه و گشتی تو مجتمع دنیای نور...
12 دی 1393