وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

رفتیم نمایش

دوشنبه 9 تیر ماه با یاسمن و حدیث رفتیم فرهنگسرای فدک تا بچه ها یه نمایش ببینن بد نبود برای بار اول تجربه خوبی بود امیدوارم بچه هام خوششون اومده باشه بعدشم رفتیم پارک فدک بچه ها یساعتی بازی کردن و خوش گذروندن البته ساعت کلاسای فرهنگسرا رو هم با حدیث دیدیم و تصمیم گرفتیم بچه ها رو بیاریم کلاس شعر و قصه و بازی ثبت نام کنیم ... اینم بازی بعدش تو پارک ...
10 تير 1393

مهمونی سارا جون

روز چهارشنبه 4 تیر ماه جلسه صندوق خونه سارا جون برگزار میشد طبق معمول همیشه با حدیث و مشکات راهی شدیم خوشبختانه خیلی خلوت بود و زودی رسیدیم مهمونی خوبی بود و خوش گذشت بازم از اینجا از سارا تشکر می کنیم بابت پذیرایی گرمش بعد از خونه سارا جون هم با تعدادی از دوستان رفتیم پارک و بچه ها یساعتی بازی کردن و بعدشم رفتیم خونه مریم جون که بچه ها بازی فوتبال ببینن اخر شبم با آژانس برگشتیم خونه فرداشم دم غروب با حدیث و مشکات رفتیم پارک طبق معمول عکسها تو ادامه مطلب ... بعدا نوشت : متاسفانه متوجه شدیم بنیتا دختر سارا جون همون شب بعد از مهمونی خورده زمین و سرش شکسته و بردنش بیمارستان و بخیه خورده ایشالاه که زودی خوب شه و دیگه اتفاق بدی براش رخ نده و...
5 تير 1393

پارک آب و آتش و مهمونی تداعی جون

روز یکشنبه 25 خرداد ماه با چند تا از دوستان تصمیم گرفتیم بریم پارک آب و آتش تا یکم بچه ها آب بازی کنن راستشو بخواهید اول راضی نبودم چون دقیقا یه هفته بود که وانیا را از پوشک گرفته بودم خیلی سختم بود راه دور برم ولی بالاخره تصمیم خودمو گرفتم شیما جون زحمت کشید اومد دنبالمون سر راهش حدیث و مشکات رو هم برداشته بود اونجام مریم و سولماز بهمون ملحق شدن بعد از اونجام رفتیم از منصور بستنی خریدیم و رفتیم یه پارک دنج تو خیابون ملاصدرا یه 2 ساعتی هم اونجا بودیم واقعا خوش گذشت برای روز چهارشنبه هم تداعی جون دعوتمون کرده بود با حدیث و شیما رفتیم و اونجام مریم و سولماز و ماهور بهمون اضافه شدن بی نهایت خوش گذشت مرسی از دعوتت تداعی جون ...
30 خرداد 1393

مهمونی سهیلا جون

اینبار جلسه صندوق تو خونه سهیلا جون تشکیل می شد و اونم روز چهارشنبه 21 خرداد ماه بود بابایی هم نبود از اونجایی که وانیا خانم خیلی اتوبوس سوار شدنو دوس داره و این مسیرم با اتوبوس راحت تر بود تصمیم گرفتیم با اتوبوس بریم خیلی راحت رفتیم از سر کوچمون سوار اتوبوس شدیم و سر کوچه خونه سهیلا اینا پیاده شدیم حدیث که نبود شمال بود شیمام میخواست بره مولودی ولی مهمونیش زود تموم شده بود و خودشو آخرای مهمونی رسوند و ما برگشتنی با شیما جون اومدیم ...   ...
21 خرداد 1393

پارک بهشت مادران

یه چند وقتی بود با دوستان میخواستیم بریم بوستان بهشت مادران اما هر بار به دلایلی قرار کنسل میشد تا اینکه بالاخره صبح روز یکشنبه 4 خرداد ماه طی یک اقدام ضربتی تصمیم گرفتیم و آماده شدیم و رفتیم البته فقط چهار نفر بودیم ولی با این حال خوب بود و بچه ها کلی بازی کردن چند روز بعدشم با حدیث و مشکات رفتیم شهر بازی امیر اونجام به بچه ها خیلی خوش گذشت ... و در آخر عکسهای شهر بازی روز جمعه که با مشکات و حدیث رفتیم ...
7 خرداد 1393

مهمونی زهرا جون

چهارشنبه 31 اردیبهشت یکی دیگه از جلسه های صندوقمون تو خونه زهرا جون برگزار میشد مام طبق معمول نهار خوردیم و آماده شدیم و با آژانس رفتیم دنبال حدیث و مشکات خیلی زود رسیدیم خونه زهرا جون خیلی خوش گذشت زهرا جون هم مثل همیشه کلی زحمت کشیده بود و میز خوشگلی چیده بود که متاسفانه وانیا خانم عکساشو از رو گوشی پاک کرد آخر شبم من و حدیث رفتیم پیش شیما جون و شب رو اونجا موندیم فرداشم چون بابایی نبود تا عصر اونجا بودیم و بعد اومدیم 16 متری برای خرید البته بچه ها پیش آقا بهروز موندن بعدشم اومدیم خونه و پشت سر ما هم بابایی رسید طبق معمول عکسهام ادامه مطلب ...   وانیا خانم و دوستاش ...
7 خرداد 1393

مهمونی یاسمن جون و بعدش

روز چهارشنبه 3 اردیبهشت ماه جلسه پنجم صندوق خونه یاسمن جون بود حدیث و مشکات اومدن خونه ما و با هم یه آژانس گرفتیم و رفتیم خونه یاسی جون دوباره همه دوستان دور هم جمع شدیم طبق معمول قرعه کشی کردیم و مهمونی تموم شد بعد از اینکه همه دوستامون رفتن من و حدیث و شیما موندیم که یکم به یاسی کمک کنیم که خونرو جمع کنه بعدش همسر یاسمن جون اومد و ما خواستیم که ازش اجازه بده تا یاسمن هم با ما بیاد که بریم خونه حدیث چون آقا بهروز برای ماموریت کاری رفته بود شمال ولی اقا حمیدرضا گفتن که چرا یاسمن رو ببرید شما بمونید اینجا و اینجوری شد که ما موندگار شدیم وای خیلی خوش گذشت همه به ما و هم به بچه ها تا دمدمای صبح بیدار بودیم و گفتیم و خندیدیم من و حدیث که تا صبح ...
29 ارديبهشت 1393

مهمونی گلاره جون

و اما جلسه چهارم صندوق و اولین دورهمی سال 93 خونه دوستمون گلاره جون بود من و شیما و هدیس از ظهر پیش هم بودیم و بعدشم با سولماز جون رفتیم خونه گلاره خیلی خوب بود و دوستامون رو بعد از مدتها دیدیم شبم با آژانس اومدیم خونه هدیس یکم نشستیم و همسری اومد یه چایی خوردیم و آقایون همسرا هم همدیگرو دیدن و اومدیم خونه بازم ممنون گلاره جون و اما طبق معمول عکسها ... وانیا و دوستاش وانیا و ابراز علاقشون به مشکات و مه سما اینم بقیه نی نی ها مشکات خانم بدون شرح اینم آرتا خیلی باحاله این عکسش ...
24 فروردين 1393