وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

پارک بهشت مادران

یه چند وقتی بود با دوستان میخواستیم بریم بوستان بهشت مادران اما هر بار به دلایلی قرار کنسل میشد تا اینکه بالاخره صبح روز یکشنبه 4 خرداد ماه طی یک اقدام ضربتی تصمیم گرفتیم و آماده شدیم و رفتیم البته فقط چهار نفر بودیم ولی با این حال خوب بود و بچه ها کلی بازی کردن چند روز بعدشم با حدیث و مشکات رفتیم شهر بازی امیر اونجام به بچه ها خیلی خوش گذشت ... و در آخر عکسهای شهر بازی روز جمعه که با مشکات و حدیث رفتیم ...
7 خرداد 1393

مهمونی زهرا جون

چهارشنبه 31 اردیبهشت یکی دیگه از جلسه های صندوقمون تو خونه زهرا جون برگزار میشد مام طبق معمول نهار خوردیم و آماده شدیم و با آژانس رفتیم دنبال حدیث و مشکات خیلی زود رسیدیم خونه زهرا جون خیلی خوش گذشت زهرا جون هم مثل همیشه کلی زحمت کشیده بود و میز خوشگلی چیده بود که متاسفانه وانیا خانم عکساشو از رو گوشی پاک کرد آخر شبم من و حدیث رفتیم پیش شیما جون و شب رو اونجا موندیم فرداشم چون بابایی نبود تا عصر اونجا بودیم و بعد اومدیم 16 متری برای خرید البته بچه ها پیش آقا بهروز موندن بعدشم اومدیم خونه و پشت سر ما هم بابایی رسید طبق معمول عکسهام ادامه مطلب ...   وانیا خانم و دوستاش ...
7 خرداد 1393

مهمونی یاسمن جون و بعدش

روز چهارشنبه 3 اردیبهشت ماه جلسه پنجم صندوق خونه یاسمن جون بود حدیث و مشکات اومدن خونه ما و با هم یه آژانس گرفتیم و رفتیم خونه یاسی جون دوباره همه دوستان دور هم جمع شدیم طبق معمول قرعه کشی کردیم و مهمونی تموم شد بعد از اینکه همه دوستامون رفتن من و حدیث و شیما موندیم که یکم به یاسی کمک کنیم که خونرو جمع کنه بعدش همسر یاسمن جون اومد و ما خواستیم که ازش اجازه بده تا یاسمن هم با ما بیاد که بریم خونه حدیث چون آقا بهروز برای ماموریت کاری رفته بود شمال ولی اقا حمیدرضا گفتن که چرا یاسمن رو ببرید شما بمونید اینجا و اینجوری شد که ما موندگار شدیم وای خیلی خوش گذشت همه به ما و هم به بچه ها تا دمدمای صبح بیدار بودیم و گفتیم و خندیدیم من و حدیث که تا صبح ...
29 ارديبهشت 1393

آتلیه دو و نیم سالگی

بالاخره بعد از چند هفته تاخیر اومدیم انقد مطلب و عکس دارم که بزارم این سه هفته بخاطر مریضی وانیا نشده بزارم ولی علی الحساب عکسهای آتلیه رو میزارم چون حجماشون کمه و خیلی وقت نمیگیره تا بعدا بیام بقیه مطالبو بزارم  روز 5 شنبه 25 اردیبهشت دقیقا روز تولد دو و نیم سالگی وانیا براش از آتلیه پاپا وقت گرفتم با وجود سختیش ولی عکسهای خوبی شد هر چند رو کمک بابا هم حساب کرده بودیم ولی بابایی رفت ساوه و ما بازم تنهایی رفتیم بعد از اونجام با دخترم رفتیم رستوران مادر و غذا خوردیم و وانیا یکم بازی کرد جای همگی خالی خوش گذشت حالا عکسهارو میزارم ادامه مطلب ببینید اینم عکسهای رستوران مادر &nbs...
26 ارديبهشت 1393

به بهانه روز مادر

 مادر مهربانم، آهنگ صدایت، زیباترین ترانه زندگی‌ام، نفس هایت، تنها بهانه نفس كشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم شد  روزت مبارك من و وانیا این روز رو به همه مامانایی که به وبلاگمون سر میزنن تبریک میگیم روزتون مبارک آسمان را گفتم می توانی آیا بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت دیگر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم   خاک را پرسیدم می توانی آیا دل  مادر  گردی آسمانی شوی وخرمن اخترگردی گفت نی نی هرگز من برای این کار بوستان کم دارم ...
30 فروردين 1393