شهربازی، سینما و نمایش عروسکی
روز جمعه بابایی حدودای ساعت 3.5 از ساوه رسید و یکم خستگی در کرد بعدشم رفتیم شهر بازی امیر و وانیا یکم بازی کرد و پیتزا گرفتیم و اومدیم خونه شام خوردیم و وانیا رو یکم زودتر خوابوندم تا فردا صبح زود از خواب بیدار شه صبح بعد از بیدار شدن دوش گرفتیم و صبونه خوردیم رفتیم دنبال مهسا و مامانش و بعدش رفتیم سینما وانیا اولین بار بود که سینما میرفت خوشبختانه اونساعت خلوت بود و بیشتر خانما و بچه ها بودم وانیام یکم نشست یکم از این صندلی به اون صندلی رفت و یکمم رقصید بعدشم اومدیم خونه نهار خوردیم و بازی کردیم و بعدشم رفتیم پارک بازی کنیم روز سه شنبه هم وانیا رو بردم نمایش عروسکی خوب بود ولی آخرش که نمایش تموم شد نمیدونم چرا وانیا از عروسکا ترسید و گریه ک...
این چند روز
روز چهارشنبه نوبت من و حدیث بود که مهمونی صندوق رو برگزار کنیم بخاطر همین روز سه شنبه با وانیا رفتیم خرید میوه و تنقلات بعدشم اومدیم خونه به شستن میوه ها روز چهارشنبه هم سر راه رفتیم شیرینی خریدیم و رفتیم خونه حدیث از ساعت 4 مهمونا اومدن و تا حدود ساعت 8 بودن بعدشم خونه رو جمع و جور کردیم بابایی اومد و با آقا بهروز یه گپ کوتاه زدن و اومدیم خونه روز پنج شنبه هم قرار بود بریم خونه شیما جون برای شام حدودای ساعت 7 و نیم حدیث اینا اومدن دنبالمون و با هم رفتیم اونشب هم کلی خوش گذشت هم به ما و هم به بچه ها روز یکشنبه هم بازم با حدیث و شیما رفتیم تاتر ماهی کوچولو و بعدشم پارک فدک خیلی خوش گذشت ... جلسه صندوق خونه حدیث جون ای...
نویسنده :
مامی وانیا
17:34
روز دختر مبارک
پدر به من گفته تو مثل بارانی عزیز بابایی امید مامانی وجود تو گرم است شبیه یک خورشید خدای خوبی ها تو را به ما بخشید چراغ این خانه بهشت دنیایی چقدر خوشحالیم که دختر مایی واقعا چقدر حس خوبیه که یه دختر داشته باشی و همش به فکر این باشی که چجوری میتونی خوشحالش کنی امسالم برای روز دختر تصمیم گرفتیم بریم خونه برادرم و اینروز را با مهسا و مامانش شاد باشیم و فکر کنم یکی از بهترین کارایی که میشه برا وانیا انجام داد چون وانیا عاشق مهساست البته عاشق کل خونواده داییشه و اونجا یکی از جاهایی که خیلی بهش خوش میگذره من و وانیا اینروز رو به همه دختر...
تولد پرنیای عزیزم
روز یکشنبه 2 شهریور تولد پرنیای محبوبه جون بود طبق معمول با حدیث و مشکات رفتیم دوستای دیگه هم دعوت بودن اونارم دیدیم کلی خوش گذشت برگشتنی هم بابایی اومد دنبالمون و ما رو آورد خونه بازم ممنون محبوبه جون بابت دعوتت ... وانیا خانم آماده شده و منتظره مشکاته پرنیا گیتار باباشو آورده با هم بازی کنن این میز تنقلات که محبوبه جون زحمت کشیده بود وانیا خانم داره از خودش پذیرایی میکنه وانیا و مشکات دارن میرقصن بازی وانیا خانم و دوستاش وانیا خانم تل دوستش آوارو برداشته و سعی داره بزنه سرش اینم دو تا دختر شیطون و شکمو اینم تولد بازیمون وانیا و دوستاش در حال خوردن کیک ...
هفته آخر مرداد ماه
هفته آخر مرداد ماه سر بابایی یکم شلوغ بود ما هم برا خودمون برنامه ریزی کردیم یروز با خونواده دایی رفتیم پارک پردیسان یروز دیگه هم با عمه های وانیا خانم رفتیم دریاچه چیتگر پنج شنبه هم خونه دوست من دعوت بودیم و جمعه هم وانیا رو بردیم شهر بازی در مجموع هفته خوبی بود و به وانیا کلی خوش گذشت ... وانیا خانم اماده برای بیرون رفتن پارک پردیسان یروز دیگه و دریاچه چیتگر اینم چهارشنبه و بازی تو پارک اینم وانیا خانم روز پنج شنبه که رفتیم خونه دوست من حمیده جون اینم جمعه و شهر بازی امیر پارس ...