وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

مهمونی یاسمن جون و بعدش

1393/2/29 19:58
نویسنده : مامی وانیا
1,161 بازدید
اشتراک گذاری

روز چهارشنبه 3 اردیبهشت ماه جلسه پنجم صندوق خونه یاسمن جون بود حدیث و مشکات اومدن خونه ما و با هم یه آژانس گرفتیم و رفتیم خونه یاسی جون دوباره همه دوستان دور هم جمع شدیم طبق معمول قرعه کشی کردیم و مهمونی تموم شد بعد از اینکه همه دوستامون رفتن من و حدیث و شیما موندیم که یکم به یاسی کمک کنیم که خونرو جمع کنه بعدش همسر یاسمن جون اومد و ما خواستیم که ازش اجازه بده تا یاسمن هم با ما بیاد که بریم خونه حدیث چون آقا بهروز برای ماموریت کاری رفته بود شمال ولی اقا حمیدرضا گفتن که چرا یاسمن رو ببرید شما بمونید اینجا و اینجوری شد که ما موندگار شدیم وای خیلی خوش گذشت همه به ما و هم به بچه ها تا دمدمای صبح بیدار بودیم و گفتیم و خندیدیم من و حدیث که تا صبح ساعت 6.5 بیدار بودیم بعدش یکم خوابیدیم حدودای 10 بیدار شدیم و صبحانه خوردیم و زحمت رو کم کردیم بعدش رفتیم خونه صفورا جون برای دیدن شوی لباسش که من ازش یه پیراهن یه اورال و یه مایو برای وانیا خریدم بعد اقای همسر اومد دنبالمون و حدیث و شیما رو گذاشتیم خونه حدیث و اومدیم خونه نهار خوردیم و بعد وانیا یکم خوابید غروب رفتیم دنبال حدیث و شیما رفتیم شهر بازی امیر پارس بعد دوباره شب برگشتیم خونه حدیث جون البته شیما رفت خونشون من و حدیث دوباره تا ساعت 3 صبح بیدار بودیم و صحبت کردیم فردا صبحش بیدار شدیم و من و وانیا رفتیم خونه مامانم و نهار اونجا بودیم بعد اومدیم خونه یکم استراحت کردیم و دوش گرفتیم و دوباره رفتیم پیش حدیث البته شیما هم آخر شب بهمون ملحق شد اونشبم تا صبح بیدار بودیم و کلی خوش گذشت فردا برای ظهرم سولماز به جمعمون اضافه شد نهار خوردیم و یخورده نشستیم و بعد من و شیما و سولماز رفتیم 16 متری تا سولماز و شیما خرید کنن بعد شیما جون زحمت کشید و ما رو گذاشت در خونه و رفت وای تو این دو سه روز از ما بیشتر به بچه ها خوش گذشت جوری که حاضر نبودن از هم جدا بشن حالا بریم سراغ عکسهای این چند روز ...

اینم وانیا خانم و دوستاش تو مهمونی یاسمن جون

اینم مهمون کوچولوی جمعمون

اینجام ببینین دیگه چه بلایی سر جعبه شکلات اومده ...

اینم یه رهام خسته و خواب آلو

بازی تو اتاق رادین بعد از رفتن مهمونا

اینجام فکر کنم حدودای ساعت 1 بعد از نیمه شبه و هنوز دارن بازی میکنن

اینم رهام که سر صبحانه قهر کرده

اینم مشکات خانم که بعد از صبحانه غش کرده

و بقیه بچه ها که دارن بازی میکنن

شهر بازی امیر پارس غروب پنج شنبه

روز جمعه خونه حدیث جون

اینم ساعاتی پس از نیمه شب و بچه ها که از خستگی غش کردن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)