وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

وانیا و محرم

1392/8/24 0:17
نویسنده : مامی وانیا
1,331 بازدید
اشتراک گذاری

روزها در پی هم آمدند و محرمی دیگر فرا رسید این سومین ماه محرمیه که وانیا خانم به جمع خونمون اضافه شده و اولین محرمی که با پای خودش نه با کالسکه میره بیرون امیدوارم به حق همین ماه عزیز خدا خودش نگهدار همه بچه ها از جمله وانیای ما باشه و اما این روزها کار ما اینه که هر روز که میریم بیرون بریم جلوی آتش نشانی محلمون و المانی رو که به خاطر ماه محرم درست کردن ببینیم اگه روزی چند بارم از اونجا رد شیم باید بایستیم که وانیا خانم اونو ببینه شب تاسوعا به قصد دیدن دسته های عزاداری بیرون اومدیم و سر از پارک در آوردیم روز تاسوعا به قصد پارک رفتیم بیرون ولی سر از خیابونهای شلوغ و پر از عزادار در آوردیم یه دو ساعتی گشت زدیم و برای وانیا یه نذری گرفتم و اومدیم خونه سر  شبم دوست بابایی برامون شله زرد آورد ولی چون بارون می بارید دیگه بیرون نرفتیم صبح روز عاشورا هم چون میخواستیم بریم خونه مامانم از فرصت استفاده کردم و قبل از اونجا رفتیم درمونگاه و هم خودم و هم وانیا واکسن آنفولانزا تزریق کردیم گفتم اگه یوقت خدایی نکرده تب داشت تو خونه مامانم هستم و یکی هست کمکم کنه بخاطر همین دیگه اونجام که بودیم بیرون نرفتیم و فقط از پنجره سالن خونه مادربزرگ دسته های عزاداری رو نگاه کردیم تا شب اونجا بودیم و شب برگشتیم خونه ... انشااله که عزاداری همه دوستان مورد قبول حق قرار گرفته باشه... التماس دعا

اینم همون المان معروف آتش نشانی

اینم عکسهای آتش نشانهای شهید از جمله امید عباسی

اینجام وانیا خانم داره گاو قربونی رو نگاه میکنه و هی میگه جوجو جوجو

دخترم شیرکاکائو نذری گرفته نوش جونت عزیزم

و اما در آخر وانیا خانم خوشحال و خندان با غذای نذری که خودش گرفته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)