یه مهمونی از جنس شیطنت
امروز اومدم برات بگم که خونه خاله سمانه مامان امیر مهدی دعوتیم عزیزم از اونجایی که ما خیلی وقت نمی کنیم بریم کلوپ ( بخاطر پارک رفتن هر روزه با وانیا خانم ) خاله صفورا زحمت کشیدن و تلفنی بهمون گفتن برات بگم که چون بابایی ازمون دکترا داشت و میخواست ماشین رو ببره ما هم میخواستیم با اژانس بریم ولی خاله شیما زحمت کشیدن اومدن دنبالمون و با هم رفتیم البته قبل از ما مریم پندار و سحر پرهامم رو هم برداشته بودن و برای ما مهمونی از همینجا شروع شد وقتی رسیدیم اونجا و من شما رو گذاشتم زمین تا لباسمو عوض کنم شروع کردی به گریه کردن بالاخره تونستم ساکتت کنم و لباسمو عوض کنم و بیام تو جمع البته قبل از ما خاله ارزو و خاله میترا رسیده بودن همینطور کم کم جمع مامانا و نی نی ها کامل شد و همه یکی یکی اومدن خیلی خوب بود و کلی خوش گذشت البته بعد از یساعت دیگه مامانا شروع کردن به رفتن ولی من و چند تا از مامانای دیگه نشستیم و کلی صحبت کردیم و فکر می کنم تا حدودای 6.30 اونجا بودیم خلاصه خیلی خوش گذشت دست خاله سمانه هم درد نکنه و البته مامانشون که کلی زحمت کشیدن اونروز حالا چند تا عکس میزارم تو ادامه مطلب حتما ببینید
مامانا و نی نی ها