وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

سفر به کیش

آخرای فروردین ماه بود که تصمیم گرفتیم تا هوا خوبه و همه جام خلوته یه سفر برنامه ریزی کنیم و بریم که وانیا خانم هم با سفر رفتن آشنا بشه و بهش خوش بگذره تصمیم بر این شد که بریم کیش ولی از اونجایی که سر همسرم خیلی شلوغ بود نتونست ما رو همراهی کنه و مام با دوستمون حدیث و مشکات رفتیم اونجا کلی خوش گذشت و کلی واسه وانیا خانم تجربه های جدید داشت بر عکس انتظار من وانیا هیچ هیجانی برای سوار هواپیما شدن از خودش نشون نداد یکمی هم ناهماهنگ بودیم چون کیش شبگردی داره و وانیا خانم دیگه از ساعت 10 به بعد نمیتونست بیدار باشه ولی بهر حال خوش گذشت مخصوصا باغ پرندگان و پاراسل سواری عکسهارو ادامه مطلب ببینید ... شروع سفرمون و فرودگاه مهر آباد تهران &nb...
10 ارديبهشت 1396

جشن روز مبعث

با وجود این کانالهای تلگرامی و پیجهای اینستا جشنی نیست که ازش بی خبر بمونیم تا جایی که بتونم و شرایطم اجازه بده حتما وانیا رو به این جشنها میبرم جشن سرزمین شادی هروی یکی از اون جاهایی که یک تیر و دو نشون هستش هم میری جشن هم کلی بازی میکنی وانیام خیلی دوس داره چهارم اردیبهشت ماه بمناسبت مبعث جشن گرفته بودن و مام رفتیم کلی خوش گذشت هم به من هم به وانیا امیدوارم همه خوش باشن ... وانیا و صورت گریم شده                                 ...
5 ارديبهشت 1396

روز شمار وانیا

اینم تقویم سال 1396 امیدوارم روزای خوبی در انتظار وانیا و همینطور همه بچه ها باشه   اینم تقویم سال 1394 وانیا که خیلی دنبالش گشتم که چیز تک و قشنگی باشه امیدوارم که برگ برگ این تقویم برای دخترم شادی و سلامتی رو ارمغان بیاره وانیا خانم تو لحظه سال تحویل 3 سال و 4 ماه و 4 روز و 19 ساعت و 5 دقیقه گذر عمر رو تجربه کرده اینم تقویم سال 1393 که وانیا خانم تو لحظه سال تحویل 2 سال و 4 ماه و 4 روز و 13 ساعت و 17 دقیقه از ساعات عمرشو رو سپری کرده تقویم 1392- وانیا خانم لحظه سال تحویل 1 سال و 4 ماه و 5 روز و 7 ساعت و 21 دقیقه سن داشت ...
30 اسفند 1395

سفر به مشهد

اوایل بهمن ماه بود که تصمیم گرفتیم بریم مشهد اولین مسافرت تنهایی من و وانیا خانم بدون حضور بابا ، اینبار با دوست جون جونی وانیا خانم مشکات و مامانش ، بابا برامون زحمت کشید هتل گرفت برای رفت بلیط قطار و برای برگشت هم بلیط هواپیما که هر دو برا وانیا تازگی داشت خیلی خوش گذشت از هتل که اصلا نگم که قابل توصیف نبود و همچنین از گشت و گذارامون انقد خوب بود که وانیا هر چند روز یکبار یادش میفته میگه کی دوباره میریم مشهد ، کلی عکس گرفتم ولی گلچینشو میزارم ادامه مطلب ... ایستگاه راه آهن تهران                       &nbs...
20 بهمن 1395

تولد پنج سالگی وانیا

تولد پنج سالگی وانیا خانم داستانی شد برای خودش ، عصر روز یکشنبه 23 آبان ماه درست موقعی که از قنادی کیک سفارش داده شده رو گرفتیم و اومدیم خونه تی وی اعلام کرد که مهد کودکها فردا بخاطر آلودگی هوا تعطیله خلاصه من موندم و یک کیک دو سه کیلویی و یه وانیا خانم دلخور و ناراحت  یکم فکر کردم و فوری به این نتیجه رسیدم که یه تولد خونگی براش بگیرم به مامانم بابام زنگ زدم به خاله و زندایی هم زنگ زدم و ازشون خواستم اگه میتونن برای فردا نهار بیان خونه ما اونام قبول کردن و وانیا خانم کلی خوشحال شد از اینور زنگ زدم به فروشگاه گارنی و یکم لوازم تولد سفارش دادم چون ما برای مهد فقط آبمیوه با لیبل تم و بشقاب کیک خریده بودیم و برا تولد خونه نیاز به ریسه و باد...
12 آذر 1395

مهر ماه 95

هوا کم کم رو به خنکی میره و جون میده برای بیرون رفتن هر روز مثل همیشه از سرکار که برمیگردیم حدود یکساعتی و بلکه هم بیشتر تو پارک هستیم تا وانیا خانم بازی کنه شروع ماه مهر با تولد علی آقا همراه بود و بعدم محرم طبق معمول برنامه های خودمونو داریم و روزگار میگذرونیم   تولد علی تداعی جون ختم انعام خونه برای شفای پدربزرگ رستوران شقایق - فشم جشن آغاز سال تحصیلی مهد کودک جلسه اولیا و مربیان مهد - اینم عکس کلاس وانیا خانمه حیاط مهد کودک اجرای نمایش به مناسبت روز جهانی کودک اینم وانیا خانم و هدیه روز کودکش که یه دستگاه تلفن برای اتاقشه یه عصر پاییزی تو بوستان شهروند پا...
24 مهر 1395

مناسبتهای مهد کودک

همونطور که قبلا گفتم وانیا رو از سه و نیم سالگی به مهد شادان بردم و خیلی هم راضیم سهیلا جون مدیر مهد کودک و همچنین ثمره جون سوپروایزر بخش زبان از دوستانم هستن وانیا کلی مهد کودک رو دوس داره و گاهی اوقات که بیشتر از دو روز تعطیله بهانه گیری میکنه اینجا عکسهای مناسبتهای مهد کودک را میزارم تا یادگاری بمونه   تابستان 94  یلدا 94 جشن پایان سال 94 در مهد کودک بهار 95 تابستان 95 پاییز 95 یلدا 95 ...
23 مهر 1395

مسافرت شمال

امسال هم مثل سالهای گذشته گفتیم بریم شمال ولی یکی دو بار سعی کردیم که جور بشیم ولی نشد تا اینکه یروز خیلی ناگهانی بابا زنگ زد و گفت بریم شمال منم فوری به برادرم زنگ زدم و برنامه رو گفتم قرار شد ما راه بیفتیم و اونام پشت سر ما بیان شمال رفتن به یطرف اینکه به دایی و مهسا میری به یه طرف ، طبق معمول هر سال رفتیم نمک آبرود تله کابین سوار شدیم که وانیا عاشقشه ساحل سیترا رفتیم که یکی از بهترین ساحل های شماله و ساحل رادیو دریا که من عاشقشم ... سد امیر کبیر نمک آبرود   بندر نوشهر     نوشهر - ساحل تفریحی سیترا   ...
4 شهريور 1395