وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

جشنواره پایان دوره تابستانی مدرسه

اخر مرداد شد و کلاسهای تابستانه مدرسه هم تموم شد برای روزای پایانی مدرسه دو تا جشنواره در نظر گرفته بودن یکی جشنواره آرزوهای رنگی که تو زمین چمن کنار مدرسه بچه ها حباب بازی کردن و دیگری هم جشنواره نمایشگاه و فروشگاه دست سازه های تابستونی بچه ها بود که بچه ها تمام کاردستی هایی که تو فصل تابستون درست کرده بودن به معرض نمایش عموم گذاشته بودن و اونایی که دوس داشتن قیمت گذاری کرده بودن و میتونستن بفروشن این کار برای بچه ها خیلی جالب بود البته کارهای دستی کلاس پیش دبستانی چیز خیلی خاصی نبود ولی همون رو هم وانیا گفته بود که میخوام یادگاری نگه دارم و قیمت نمیزارم جشنواره آرزوهای رنگی نمایشگاه و فروشگاه دست سازه های تابستانی ...
2 شهريور 1396

روزی روزگاری شلمرود

عصر جمعه 14 مرداد خونه تنها بودیم و منم کلی کار برای انجام دادن داشتم ولی خوب جمعه بود و نمی شد هیچ جا نریم بخاطر همین تصمیم گرفتم بریم فرهنگسرای فدک که نزدیکمون بود و یه نمایش موزیکال برای بچه ها گذاشته بود وانیا رو بردم نمایش رو دید که راجب استفاده بیش از حد بچه ها از بازیهای کامپیوتری و تبلت بود نمایش خوب و مفیدی بود و کلی هم شاد بود و وانیا خدا رو شکر دوست داشت ...
17 مرداد 1396

باغ موزه نگارستان

پنج شنبه عصر با مهسا و مامانش و خالش رفتیم باغ موزه نگارستان ، جای قشنگی بود یه موزه هم داشت که وانیا خوشش اومد مخصوصا یه قسمتی که شخصیتهای قدیمی رو به نمایش گذاشته بودن خیلی جالب بود حیاط هم که حوضهای خوشگلی داشت که با وجود اون نیلوفرای آبی و ماهیهای قرمز توش زیباییش دو چندان شده بود که این قسمت هم خیلی خوشایند وانیا بود     اینم‌ داخل موزه و اینم آخر همه گشت و گذاهارمون ...
13 مرداد 1396

دوچرخه و پرپروک

عصر جمعه 6 مرداد ماه کلی کار داشتم و از اونجایی هم که فردا صبح وانیا باید مدرسه میرفت به همسرم گفتم وانیا رو ببر پارک کنار خونه که دوچرخه بازی کنه منم شام درست کنم که بتونه شام بخوره و زود بخوابه وانیا و باباش رفتن پایین اما پنج دقیقه بعدش وانیا اومد بالا گفت بابا میگه لباس بپوش بیا پایین میخوام بریم یجایی گفتم کجا گفت حالا شما بیا گفتم بیا لباساتو عوض کنم گفت نمیخواد بابا گفت همینطوری خوبه خلاصه حاضر شدم رفتم پارکینگ دیدم پدر و دختر تصمیم گرفتن که برن یه دوچرخه جدید بخرن همسرم گفت این دوچرخه کوچیک شده خلاصه رفتیم قلمستان و بعد چندین بار بالا پایین کردن خیابون وانیا خانم دوچرخه مورد نظرشونو انتخاب کردن و خریدیم و این شد یک هدیه ویژه بمناسبت ...
7 مرداد 1396

روز دختر مبارک

چه احساس قشنگي است براي يك مادر كه روز دختر به خود مي بالد از داشتنش ...دختر كه داشته باشي پر از لذت ميشوي هنگام شانه كردن موهاي ظريفش، غرق در در شوق مي شوي وقتي بعد از ظهر گرم تابستان گوشواره هاي ميوه اي گيلاس هاي بهم چسبيده را به گوشش مي اندازي و تا انتهاي شادي ميخندي و ميخندد...تاجي از ياس سفيد حلقه شده را روي سرش ميگذاري و به عروسك زيبايت افتخار ميكني،دختر كه داشته باشي بغض ميكني وقتي ميبيني چادر نمازش را به سر كرده و دستانش رو به آسمان است و براي عزيزانش دعا ميكند و ميان بغض لبخند ميزني وقتي ميفهمي كه همه سو قبله اوست و خدا را همه جا حاضر ميداند ، چه سجاده اش سوي ديگر از قبله است !.... دختر كه داشته باشي گاهي دلت ميلرزد از فكر اين كه رو...
5 مرداد 1396

جشنواره تابستانه کودکی

امروز تو کاخ نیاوران یه جشنواره بود به اسم جشنواره تابستانه کودکی ، بنرشو چند روز پیش یکی از مامانا تو گروه تلگرامی گذاشت مام امروز رفتیم جالب بود کلی کارگاه اعم از بازی موسیقی ، قصه خوانی، یوگا، آزمایش و کاردستی و خلاصه کلی چیزای دیگه به وانیا کلی خوش گذشت و دوست داشت   ...
30 تير 1396

پیک نیک آخرین پنج شنبه تیر ماه

آخرین پنج شنبه تیر ماه رو با خونواده داییم و دایی وانیا رفتیم بقول وانیا پیک نیک ، خیلی خوش گذشت با وجود میترا و مهسا هم که دنیا به کام وانیا خانوم بود     اینم وانیا خانم خسته پس از کلی بازی             ...
30 تير 1396