و اما نوروز سال 1391
عیدت مبارک عزیزم بالاخره سال 1390 با همه خوبیهاش تموم شد و تو 4 ماه و 5 روزه شدی از اونجایی که نمیتونستی تنهایی بشینی ازت کنار سفره هفت سین عکس بندازم چند تا عکس مونتاژ شده برات میزارم عزیزم البته اینم بگم هفت سین خیلی با عجله چیده شده چون اصلا وانیا خانم اجازه نمیدادن مامانی کاری انجام بده اینم چند تا عکس در ادامه مطلب ببینید ...
چهل روزگی تا اخرین روزهای سال 1390
تولد تا چهل روزگی و شب یلدا با وانیا
و اما تولد دختر کوچولوی ما
آخرین روزها
امروز عید غدیره عزیزم عیدت مبارک بالاخره روز دوشنبه با دکتر تماس گرفتم بهم گفت چهارشنبه (یعنی فردا)صبح ساعت شش و سی دقیقه بیمارستان باشم دیشب با بابایی رفتیم شهروند خرید کردیم امروز هم ظهر رفتیم گاندی من چند تا لباس بخرم که مناسب شیردهی باشه بعد رفتیم رستوران نایب نهار خوردیم شبم رفتیم شیرینی خریدم از جشنواره خیابون شریعتی شبم اومدم خونه همه لباسهای بابایی رو اطو کردم که همه چی مرتب باشه تا چند روز که سرمون شلوغه همه چی برای ورودت مهیاست عزیزم دیگه دارم ثانیه شماری می کنم برای ورودت
آخرین ویزیت
دیگه واقعا داریم برای اومدنت روزشماری می کنیم 28 ماه گذشته یه کارگاه تو بیمارستان اتیه برگزار میشد که من و بابا هم توش شرکت کردیم تو برنامه های جنبی این کارگاه فروش وسایل و سیسمونی نوزاد و کتاب هم بود من هم برای تو یه ست کلاه و دستکش و پاپوش گرفتم البته چند تا کتاب هم خریدم امروز برای اخرین بار رفتم مطب دکترم تاریخ زایمان رو اخر ابان مشخص کرد گفت که برای هماهنگی روز و ساعت هفته بعد باهاش تماس بگیرم دیگه دل تو دلم نیست